

وقتی دلم برایِ تو بی تـــــــاب میشود
چشمم برایِ دیدنت مشتاق میشود
آنقدر شرم دارم که عشقم به تو
پشتِ ردیف و قافیه پنهان میشود
زیبای من"تو نیمه ای از وجودمی
با توست که غزلِ من ناب میشود
با تو ستاره میچکد از شعر هایِ من
بی تو ردیف و قافیه کمیاب میشود






من از قبیله ی "زلـــــیخا" آمده ام...
آنقدر عشــــــــــقت را جار می زنم تا خدا برایم کَف بزند!
فرقی نمی کند فرشــــته باشی یا آدم
یوســــــــــف باشی یا سلـــــیمان..!
قالیچه ی دل من بدون اسم رمـــــــــز نام "تو" پـــــــرواز نمی کند...
زنـــــــــــــانه پای این عشـــــق می ایستم...

گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
مهرت به هزار چهره آراسته است
زیباییت از رونق گل کاسته است
هرگز نشدم آنچه تو می خواسته ای
امــــــــا تو همانی که دلم خواسته است
خدایا با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
عاشقش نشدم که روزی از عشق خسته شوم.
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم.
همسفرش نشدم که روزی رفیق نیمه راهش شوم.
و با یادش زندگی نمیکنم که روزی فراموشش کنم.
خدایا با شهدای تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم.
عاشق شده ایم….عشق….چیز عجیبی ست
وقتی از من..دیکتاتوری می سازد ، زود رنج
که تنها تو را..انحصاری می خواهد..
از تو..نازک دلی..که اشک مرا..تاب نمی آورد
عشق چیز عجیبی نیست..شاید..اما..من و تو..عجیب
عاشق شده ایم


دستت را به من بده..
حرفت را به من بگوقلبت را به من بده..من ریشه های تو را دریافته ام
دستهایت را به دستانم.. بده تا پل سازم به شهر عاشقی
نازنینم دستهایت با دستان من آشناست